گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 93

سلام عشقدونه برنامه کتابخونی گذاشتیم از این ماه،این شکلیه که جمعه ها 6 تا کتاب انتخاب میکنیم و میذاریم رومیز وسط مبل و هر شب یکی رو انتخاب میکنی وبرام میخونی،البته با کلی بازی و اجراکردن و ...،منظورم از گذاشتن کتابها روی میز اینه که جلوی چشممون باشه همیشه و براش وقت بذاریم دایی یاسین تو این ماه سورپرایزمون کرد و اومد پیشمون،قرار بود بعد عید باهامون بیاد ولی پنج شنبه 14 ام اومد وتا سه شنبه پیشمون بود بالاخره بعد 5 سال رفتم دانشگاه وکارای مدرک ارشدم رو انجام دادم و وقتی دایی یاسین اینجا بود رفتیم رستوران تبریزی ها و نهار خوردیم این بازی رو تازه گرفتی و میگی میخوام نجار بشم،همش چکش دستته  و داری کل...
21 اسفند 1399

ماه نگار 92

سلام عشقدونه واقعا دیگه از این همه قرنطینه و کرونا و ماسک و تنها بودن کلافه شدی،بازم خداروشکر که مغازه هست واونجا سرمون گرمه و صد هزار بار بیشتر شکر که سالمیم،چندوقته همش میگی چرا ما پیش خانواده هامون نیستیم من دلم براشون تنگ میشه،که البته حق داری،6 ماه بود که نرفته بودیم کیاکلا ومامان جون وباباجون هم به خاطر بسته بودن راه ها 3ماهی بود که نیومده بودن،برای همین یهویی تصمیم گرفتیم بریم ودوتایی با اتوبوس رفتیم و بلیط 12 شب گرفتیم که هم خلوت باشه وهم شما بخوابی،شنبه 20دی راه افتادیم وحدود 8 صبح خونه مامان جون اینا بودیم و حسابی غافلگیرشون کردیم چون بهشون نگفته بودیم،تا جمعه موندیم و جمعه مامان جون وباباجون مارو رسوندن رشت و تا یکشنبه موندن وی...
3 اسفند 1399
1